عنوان رمان:زنان کوچک
نویسنده:لوئیزا می الکات
تعداد صفحات پی دی اف:۲۴۱
تعداد صفحات جاوا:۱۷۳۰
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:زنان کوچک که در سال ۱۸۶۸ منتشر شد ، داستان معروف چهار خواهر یعنی مگ ، جو ، آمی و بت می باشد . این دخترها در غیاب پدرشان آقای مارچ ، که به عنوان کشیش به جنگ رفته است ( جنگ های داخلی آمریکا ) با انواع و اقسام ناملایمات زندگی و فقر رو به رو هستند . ولی به یاری عشق و راهنمایی مادرانه خانم مارچ ، نه تنها به این ناملایمات فائق می آیند ، بلکه از تفریحات و سرگرمیهای ساده و کوجک خود نهایت لذت را می برند . خانم آلکات در ساخت و پرداخت این داستان از بسیاری از واقعیتهای زندگی خود و والدین و خواهرانش الهام گرفته ، بنابراین داستان سرشار از جذابیت ، حال و هوای هوش و احساسات است . تجسم صادقانه ی خانم آلکات از زندگی خانوادگی در این داستان ، در شخصیت یکایک این خواهران مشهود است . پنهان شدن جو در اتاق زیر شیروانی و سرازیر شدن اشکهایش بر روی کتابهای محبوبش ، یا فداکاری کوچک آمی در مورد عوض کردن هدیه ی کریسمس مادر با یک چیز بهتر و بطور کلی منازعات ، عشق ها ، ماجراها همگی بیانگر این تجسم صادقانه است .
ضمنا خانم آلکات که بسیار تحت تاثیر داستان « خط سیر زائر » نیز بوده است ، حتی نام پاره ای از فصول کتاب خود ر از آن اقتباس کرده است و نشان داده ، با وجودی که برای چهار دختر جوان دشوار است که مانند آن زائر رفتار کنند ، ولی سرانجام موفق می شوند .
آغاز کتاب:
جو در حالیکه روی قالیچه ی کهنه ای دراز می کشید ، غرولند کنان گفت : « کریسمسی که بدون هدیه باشد ، کریسمس نیست . »
مگ در حالیکه نگاهی به لباس های کهنه اش می انداخت ،در جواب ، آهی کشید و گفت :« آره فقیر بودن چیز خوبی نیست . »
ایمی کوچک نیز با آهی حاکی از دل شکستگی افزود :« این اصلا عدالت نیس که بعضی از دخترها آن همه چیزهای قشنگ داشته باشند و بعضی ها هیچ »
ولی بت از همان گوشه همیشگی اش که عادت داشت بنشیند ، با حالتی قانع پاسخ داد :« عوضش ما پدر و مادر و همدیگر را داریم . »
چهار صورت کوچک و نوجوان به شنیدن این کلمات خوشحال کننده ، در پرتو آتشی که زبانه می کشید برقی انداخته ، ولی دوباره سایه ی تاریک روی صورتها سایه افکند ، چون جو با لحن غمگینی گفت :« ولی ما که اکنون پدر نداریم و شاید هم برای مدتی طولانی نداشته باشیم . »
البته جو حرفش را خورده و نگفت که :« شاید هم برای همیشه » ولی بقیه با سکوت خود آن جمله را اضافه کردند و فکرشان به سوی پدری که دور از آنها در جبهه ی جنگ مشغول بود ؛ پر کشید .
هیچکدام برای چند دقیقه صحبت نکردند تا اینکه مگ گفت :« می دانید علت اینکه مادر پیشنهاد کرد که امسال کریسمس بدون هدیه برگزار گردد ، این بود که امسال زمستان سختی در پیش خواهد بود و او فکر می کند که وقتی مردان ما در جنگ هستند و آنقدر زحمت می کشند ، ما نمی بایستی پولمان را محض تفریح خرج کنیم . البته ما پول زیادی نداریم ، ولی همین پول کم را هم اگر به مصرف خوبی برسانیم ، این موضوع او را خوشحال خواهد کرد . اما من یکی می ترسم نتوانم خودم را نگه دارم . »
بعد مگ سرش را تکان داد و با افسوس بیاد تمام چیزهای قشنگی که دلش می خواست داشته باشد افتاد .
جو گفت :« ولی من فکر نمی کنم که پس انداز این پولهای جزیی که ما داریم ، اثری داشته باشد . ما هرکدام یک دلار بیشتر نداریم و این مقدار کمک زیادی به ارتش نخواهد کرد . من مثلا خودم موافق نیستم که از طرف تو یا مادر هدیه ای دریافت کنم ، ولی من دلم می خواهد که خودم برای خودم « آندین و سینترم » را بخرم . مدتهاست که این آرزو را دارم . »
همه می دانستند که او به قول معروف کرم کتاب است .
بت آهی کشید و گفت :«من نقشه کشیده ام که پولم را برای یک اسباب موسیقی تازه خرج کنم »
ولی بت آنقدر این حرف را آهسته زمزمه کرد که جز انبر بخاری و سه پایه ی کتری کسی صدای وی را نشنید .
ایمی با لحن مصمم گفت : «من خیال دارم یکی از آن جعبه مداد های نقاشی فابر را بخرم . »
جو در حالی که داشت پاشنه های کفشش را با حالتی خانم وار ورانداز و معاینه میکرد ، با صدایی بلند گفت :« مادر درباره ی پول های ما چیزی نگفته است و دلش نمیخواهد که ما خود را از همه چیز محروم کنیم ، بنابراین هرکس هرچه دلش می خواهد باید بخرد ، من یکی که برای بدست آوردن آن خیلی کار کرده ام و استحقاقش را دارم . »
مگ دوباره با لحن شکوه آمیز شروع کرد :« من هم همینطور ، تمام روز درس دادن به آن بچه های خسته کننده بجای اینکه در خانه باشم و تفریح بکنم . »
جو پاسخ داد :« ولی کار تو اصلا سختی کار مرا ندارد . اگر ساعتها تو را توی یک اتاق با یک پیرزن بهانه گیر عصبانی زندانی کنند ، آن وقت چی می گویی . پیرزن بدجنسی که کفرت را در می آورد و هیچوقت از هیچ چیز راضی نیست ، بطوریکه بعضی وقتها آدم دلش میخواهد از پنجره فرار کند یا اینکه بزند زیر گریه . »
ـ درسته که این جور کار کاملا خلق آدم را تنگ می کند ، ولی من فکر می کنم ظرفشویی و تر و تمیز کردن چیزهای کثیف ، بدترین کارهای دنیاست . این کار واقعا مرا عصبانی می کند ، چون آنقدر دست هایم را زمخت و خشک می کند که نمی توانم درست و حسابی تمرین کنم .
بعد بت نگاهی به دست های کارکرده و زبرش انداخته و آهی کشید که همه آنرا شنیدند .
ایمی با صدایی بلند فریاد زد :« ولی من فکر نمی کنم هیچکدام از شما به اندازه ی من در عذاب باشید ، چون مجبور نیستید که با یک دسته دختر فضول و پررو به مدرسه بروید که وقتی درس خود را بلد نیستید شما را ریشخند کنند و به لباس هایتان بخندند و اگر پدرتان ثروتمند نباشد « برچپس » توهین به او بزنند و یا اینکه وقتی دماغ آدم قشنگ نیست ،او را دست بیندازند . »
جو در حالی که خنده اش گرفته بود ، نصیحت کنان گفت :« مگر پاپا شیشه ی ترشی است که او به برچسب بزنند ! ایمی تو نباید بیخودی سعی کنی لغات قلمبه سلمبه که معنی آنها را درست نمی دانی بکار ببری . همان «توهین » بدون « برچسب » کافی است . ضمنا برچپس نیست و برچسب است . »
ایمی در حالیکه عصبانی شده بود ، پاسخ داد :« من خودم می دانم که چی دارم میگم لازم نیست آنقدر ملالغتی بشی ، بهتره لغت های خودت را اصلاح کنی . »
مگ که ظاهرا به یاد ایام خوش گذشته افتاده بود ، از آنطرف دخالت کرده و گفت :« بیخودی آنقدر به یکدیگر نیش نزنید و عیب جویی نکنید . جو آرزو نداشتی مثل گذشته یعنی مثل دوران کودکیمان ثروتمند بودیم . آه اگر اینطور بود چقدر خوشبخت و خوشحال بودیم و هیچ غصه ای نداشتیم . »
ـ ولی تو آنروز گفتی که فکر می کنی ما شاید از دخترهای خانواده ی « کینگ » که آنقدر پول دارند ولی دائما با یکدیگر جنگ و نزاع دارند و کج خلقی می کنند ، خوشحالتر باشیم.
ـ بله من گفتم بت ، خوب من فکر میکنم ما خوشحالتر باشیم ، چون با وجودی که مجبور هستیم اینطور سخت کار کنیم ، ولی در عالم خودمان خیلی خوش و یک گروه « شنگول » هستیم ، اینطور نیست جو ؟
ایمی همانطور که نگاهی سرزنش آمیز به آن هیکل درازی که روی قالیچه پهن شده بود ، می انداخت اظهار نظر کرد :« جو همیشه اینطور لغت های عامیانه ای بکار می برد . »
در این موقع ، جو فورا سر جایش نشسته و دست هایش را توی جیب هایش فرو برده و شروع کرد به سوت زدن .
ـ این کار را نکن جو ، این کار پسرانه است !
ـ خوب به همین دلیل هم دارم این کار را می کنم!
ـ من از دخترهایی که رفتار زنانه و خانمانه ندارند ، بیزار هستم .
ـ من هم از دخترک های پر ناز و اطوار تنفر دارم !
« پرنده ها توی آشیانه خودشان … » بت که معمولا آشتی دهنده بود شروع به خوانند کرده و با چنان صورت خنده دار و شادی این کار را کرد که ان دو صدای غضب آلود و تند جای خود را به نجواهای ملایمی داده و مبدل به خنده گردیدند و به اصطلاح « نوک زدن » عجالتا دیگر پایان یافت .
در این جا مگ به روش خواهر بزرگتر شروع به وعظ و خطابه نمود :« شما دوتا واقعا قابل سرزنش هستید ، تو ژوزفین دیگر به اندازه ی کافی بزرگ شده ای که دست از حرکات پسرانه برداری و رفتار بهتری داشته باشی . البته وقتی دختر کوچکی بودی این موضوع خیلی اهمیت نداشت ، ولی حالا یک دختر بزرگ هستی که موهایت را فر می زنی . تو همیشه این را بایستی به خاطر داشته باشی که حالا دیگر یک خانم جوان هستی . »
نوشته دانلود رمان زنان کوچک اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.