عنوان رمان:زخم روزمره
نویسنده:صبا معصومی
تعداد صفحات پی دی اف:۱۳۴
تعداد صفحات جاوا:۴۱۶
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیداتحت تاثیراین اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب سازاتفاقاتی میشه وحتی ثناروبه مسیرپرشورعشق میکشه که البته این مسیرهم انچنان هموارنیست وثناباپسری به نام رهام اشنامیشه که رفتاروحالات خاص اوهمه رو و البته ثنارومتعجب میکنه وبه فکروامیداره.ازجمله افرادمرتبط باثنادوستان نزدیک او بانام های کوثروشبنم وزهراهستن که اوراتنهانمیگذارندومراقب احساسات اسیب دیده ی اوهستندودختردایی وپسرداییه ثنابانام های امیرعلی وهماارتباط نزدیکی بااودارندوامیرعلی توجه وعلاقه ی خاصی به ثناداره.ثنایک خواهربزرگترویک برادربزرگترداردکه هردومتاهلندوامارهام که تنهایک برادربزرگتربه نام پرهام داردکه نقش یک برادرمحافظ کارودلسوزراداردکه اززمان مرگ پدرومادرشان برای رهام هم پدربوده وهم مادروهم برادر.رهام پسری است که باتوجه به اتفاقات تلخی که درگذشته برایش رقم خورده است دچاربیماری روانی خاصی است که پرهام باتوجه به رشته ی تحصیلی خود(روانشناسی)سعی دردرمان اودارد.طریقه ی اشنایی ثناورهام بسیاررازگونه ومتقابل است.
آغاز کتاب:
زنگ خوردوگروهی ازمدرسه راه افتادیم.اون روزاولین روزی بود که قرار بود خودمون دوتایی برگردیم خونه.کوثروشبنم پشت سرمن وصنم اروم اروم میومدن ودرباره ی یه چیزی که نمیدونم چی بودبدجوری پچ پچ میکردن که یهوصنم یه سقلمه نثار پهلوم کرد وبا اخم ظریفی گفت
-هی چته؟بابایاخودش میاد یا نامش.
-ببندفکتو..خودت امتحانوکامل شدی حالیت نیست که.
-بروباباحالاهمین یه امتحان زبان روکامل نشدیا.
داشتم ریز ریز میخندیدم که همون موقع رسیدیم به یه تقاطع که باید رد میشدیم ازش.یهویه توسری ازپشت حوالم شد.میدونستم کارکوثرهس.همین جورکه ازعصبانیت کاردمیزدی خونم در نمی اومدغریدم
-احمق ازجونت سیر شدی؟چه قدربگم از توسری بدم میاد؟
باقهرگفت
-اه عجب گنده اخلاقی هستیا..هیششش!
انقدباناز گفت “هیش”که خندم گرفت.سرموبرگردوندم که بهش یه چی بگم که یهوصدای جیغ بلندلاستیکای یه ماشین که به طورکرکننده ای هم بوق میکشید باعث شد سریع برگردم.تویه چشم بهم زدن صدای شبنم وهمزمان صنم توی گوشم پیچید
-ثنا صنم روبکش عقب.
وای نه!دیرشده بود.دیر…صنم جلوروم باماشین شاسی بلندی که نمیدونم چی بودتصادف کردوباچنان ضربی پرت شد که ازصدای برخوردش بی اختیار زانوهام شل شدن ونشستم زمین.باخودم تکرارمیکردم
-نه..!!!نه..!!!
صداهای اطرافم رو مبهم میشنیدم.سرم به طوروحشتناکی تیرمیکشید.فقط به صنم نگاه میکردم.چراروزمین افتاده بود؟این دوتا پسره چراازماشین پیاده شده بودن وسط تقاطع؟شبنم اومدسمتم .داشت گریه میکرد.میخواست منوببره پیش صنم.وسط راه دوتادستموروی سینش گذاشتم وهلش دادم.تلوتلومیخوردم وزمزمه وارمیگفتم
-نه…!نه..!
رسیدم پیشش.ازبالای سرش وازبینیش خون اومده بود.نشستم واروم گفتم
-صنم؟؟؟؟صنم؟
وبعدنگاهم روی دست بی حرکتش وصورت خونیش ثابت موند.نفهمیدم چه طورسرازمرده شورخونه وقبرستون دراوردم.
صدای جیغ!صدای گریه!شیونای مامان وابجی!شونه های لرزون داداش!نگاه گنگ باباوحنجره ی قفل شده ی من!!
هنوزلبخندت را دربرق مخفی نگاهت میخوانم وبی اختیار لبخند میزنم.ناگهان برق نگاهت درچشمم لغزیدوسنگینی کردوعکس العمل قانون من شد.
صنم جونم مگه نمیگفتی این جمله هاروحتی ازروی ذوق هنریم ننویسم؟مگه نمیگفتی اینارونگ؟پس چرامیذاری بگم؟پاشوباهام دعواکن.پاشوتامنم حرصتودربیارم واخرش بهم بگی”خیلی پررویی به خدا”.بامشت به سینم کوبیدم وباجیغ فریادکشیدم
-پاشولعنتی!
صدای قران منو برگردوند به وضع وحالی که گرفتارش بودم.چراانقدرادم اینجاجع شده بودن؟مگه چه خبر بود؟چراشبنم وکوثروزهرا کنارم ایستاده بودن ومثل بارون گریه میکردن؟توی چشمای شبنم نگاه کردم وگفتم
-چراداری گریه میکنی؟
چنان به هق هق افتاد که نتونست پیشم وایسته.دست کوثرروکشیدم وبادادگفتم
-شماهاچه مرگتونه؟چراماتم گرفتین ها؟تویکی که همیشه نیشت تابناگوش بازه چته؟
بغلم کردوگفت
-صنم دیگه پیشمون نیست مرده ثنارفته.
چی میگفت این؟صحنه ها توذهنم مرورشدن.صنم داشت سر به سرم میذاشت.پچ پچای کوثروشبنم.تقاطع.تص..تصادف!!!ره صنم رفته بود.تنهام گذاشته بود.اره به وضوح میدیدم صورت خونی وچنگ خورده ی مامان!چشمای قرمزابجی!جمعیت زیادوهمهمه.نمیدونم چه طوراوردنم خونه.توی اتاقمون نشسته بودم وزل زده بودم به دیوار.صدای جیغ وگریه حالموخراب ترکرده بود.باعصبانیت ازجام بلندشدم ورفتم توی اتاق پذیرایی وباصدای خفم فریاد کشیدم
-اه..بسه دیگه..پاشیدبریدازاینجا..اوم دیداینجاکه چی بشه هان؟
دخترخالم(نگین)باسرعت اومدودستم روگرفت وبردم تواتاق.توبغلش به هق هق افتادم وگفتم
-دیدی چی شد؟نتونستم.نتونستم مراقبش باشم.خراب کردم.
یه لحظه گنگ نگاهش کردم وگفتم
-صنم کو؟کجاست؟
نگین باعجز وگریه گفت
-عزیزم صنم دیگه نیست.
حتی یه قطره اشکم ازچشمام نریخت.فقط مات ومبهوت توانعقادلحظه های زندگیم مونده بودم.
یه هفته گذشته بودومن هرروزم شده بوددارالرحمه وگل ها ی خشک دفترخاطرات صنم.برگشتم خونه.بازم شلوغی!!بدون حرف وبانگاهای زیادی که بدرقه ام میکردن رفتم تواتاق.حدودساعت دونصف شب بودکه چشم ازدیواراتاق برداشتم ورفتم بیرون.ازاتاق مامان باباصدای پچ پچ میومد.یهوصدای باباروشنیدم که میگفت
-نه خیرخانوم.من رضایت نمیدم.پسره ی الدنگ زده دخترمونو کشته میگی رضایت بده؟
شکه وارداتاق شدم.نگاه مامان باباروم ثابت شد.باصدای سردوخش دارم گفتم
-قضیه چیه؟
مامان با من من گفت
-بیاثناجان بیا بشین اینجا.
من فقط بهم خوردن لبای مامانو میدیدم وهرلحظه بیشتربه خودم میلرزیدم.پس اونی که به صنم زده بود فرار نکرده بود.به مامان وبابا نگاهی ازسر سرزنش کردم وگفتم
-کی قراربودبه من بیچاره بگید ها؟
بلندشم که برم روبه هردوشون گفتم
-محاله بذارم یه همچین کاری بکنید.
چندروزگذشته بود.باباکمترمیگذاشت برم سرقبرصنم.دلم گرفته بود.تنگ بود.روی مبل نزدیک اپن اشپزخونه نشسته بودم که درخونه به شدت باز شدوصدای فریادباباقلبموازجاکند
-برواقای محترم بروتاابروتونبردم.تووکیلشی که باش.من رضایت ن می دم.
ودرروباضرب بست.بی توجه به عصبانیت باباگفتم
-میخوام برم دارالرحمه.
بادادگفت
-بیخود..صنم دیگه نیست.انقدبااین کارات هم ماروهم اونوعذاب نده.
نوشته دانلود رمان زخم روزمره اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.